مادر اشک

بانک جامع مداحی نوجوان عاشورائی

مادر اشک

بانک جامع مداحی نوجوان عاشورائی

حرف دل

درست یک سال قبل تو همین ایام ( 15 آذرماه سال 91 )اولین جلسه هیئت محبان الرسول (ص) با هدف آموزش مداحی نوجوانان عاشورائی با تعداد کمی از دوستان خوب نوجونم برگزار شد. 

اولش خیلی از بچه های شرکت کننده تو جلسه برای خوندن یه قطعه مداحی کلی خجالت می کشیدن و یا باید اصرار زیادی بهشون می کردی تا میکروفن رو بگیرن تا چیزی رو بخونن و حتی بعضی هاشون اصلا نمی خوندن و بهانه های مختلف می آوردن ولی الآن که یه سال از اون روز می گذره باید بیائید و ببینید که این بچه های خجالتی, ماشاالله چه جرات و جسارتی پیدا کردن که بعضی هاشون تو هیئت ها و مراسماتی که جمعیت زیادی تو اون شرکت می کنن با صدای قشنگشون چه مداحی هایی می کنن.  

همه ی این جسارت و جرات پیدا کردن بچه ها, اول با لطف پروردگار عالم و بعد با اعتماد به نفس اونا بدست اومده و من هیچ نقشی تو این کار نداشتم جز اینکه اونا رو تشویق کردم و به اونا فرصت دادم تا بیان و خودشون رو محک بزنن و خودشونو پیدا کنن. 

خدا کنه که این بچه ها با تلاش بیشتر بتونن خودشون رو از اینجایی که هستن جلوتر ببرن و به این کم قانع نباشن, چون سکون و بی تحرکی باعث عقب افتادن انسان می شه و این بدترین آفت این کار می تونه باشه. 

ان شاء الله تو فرصت های بعدی راجع به جلساتمون حرف های زیادی براتون مینویسم.

لبیک یا خمینی

به رغم همۀ سختی ها با کار، فعالیت و حرفه آموزی انس یافت و کارهایی چون خیاطی، تعمیر ماشین و تعمیر رادیو و تلویزیون را فرا گرفت، بهنام پس از انقلاب درتعمیرگاه سپاه پاسداران به عنوان شاگرد مکانیک مشغول به کار شد.

در دوران دفاع مقدس و هجوم دشمنان به خرمشهر راه مبارزه با متجاوزان را در پیش گرفت، او با همان جسم کوچک اما روح بزرگ و دل دریایی اش به قلب دشمن می زد و با وجود مخالفت فرماندهان، خود را به صف اول نبرد می رساند تا از شهر و دیار خود دفاع کند.

چندین بارنیز به اسارت دشمن درآمد اما هر بار با توسل به شیوه ای از دست آنان گریخت و باز به نبرد و دفاع پرداخت.

بهنام با استفاده ازتوان و جسارت خود توانست اطلاعات ارزشمندی از موقعیت دشمن را به دست آورده و در اختیار فرماندهان جنگ قرار می داد، در یکی از مصاحبه هایش از پدر و مادرها خواسته بود که بچه های خود را اهل مبارزه و جنگ و جهاد بار آورند.

بهنام، به بچه ها اینگونه سفارش کرده بود: از بچه ها می خواهم که نگذارند امام تنها بماند و خدای ناکرده احساس تنهایی بکند و در هر کاری خدا را فراموش نکنند و به خدا توکل کنند.
وقتی گیر عراقی ها می افتاد می گفت گم شده ام

در خرمشهر بزرگ شد، ریزه بود و استخوانی، اما فرز چابک، بازیگوش و سرزبان دار. شهریور 59 13بود که شایعه حمله عراقی ها به خرمشهر قوت گرفته بود خیلی ها داشتند شهر را ترک می کردند باور نمی کرد که خرمشهر دست عراقی ها بیفتد اما جنگ واقعاً شروع شده بود بهنام تصمیم گرفت بماند.

به سقوط خرمشهر چیزی نمانده بود. بهنام می رفت شناسایی چند بار او گفته بود: «دنبال مامانم می گردم، گمش کردم» عراقی ها فکر نمی کردند بچه 13 ساله برود شناسایی رهایش می کردند.یک بار رفته بود شناسایی عراقی ها گیرش انداختند و چند تا سیلی آبدار به او زدند جای دست سنگین مامور عراقی روی صورت بهنام مانده بود وقتی بر می گشت دستش را روی سرخی صورتش گرفته بود هیچ چیز نمی گفت فقط به بچه ها اشاره می کرد عراقی ها کجا هستند و بچه ها راه می افتادند یک اسلحه به غنیمت گرفته بود با همان اسلحه 7 عراقی را اسیر کرده بود احساس مالکیت می کرد به او گفتند که باید اسلحه را تحویل دهی می گفت به شرطی اسلحه را تحویل می دهم که به من حداقل یک نارنجک بدهید یا این یا آن! دست آخر به او یک نارنجک دادند یکی گفت «دلم برای عراقی های مادر مرده می سوزد که گیر بیفتند.

بهنام خندید برای نگهبانی داوطلب شده بود به او گفتند : به تو اسلحه نمی دهیم ها، بهنام هم ابرو بالا انداخت و گفت: «ندهید خودم نارنجک دارم» با همان نارنجک دخل یک جاسوس نفوذی را آورد. شهر دست عراقی ها افتاده بود در هر خانه چند عراقی پیدا می شد که کمین کرده بودند یا داشتند استراحت می کردند خودش را خاکی می کرد موهایش را آشفته می کرد و گریه کنان می گشت خانه هایی را که پر از عراقی بود به خاطر می سپرد عراقی ها هم با یک بچه خاکی نق نقو کاری نداشتند گاه می رفت داخل خانه ها پیش عراقی ها می نشست مثل کر و لال ها از غفلت عراقی ها استفاده می کرد و خشاب و فشنگ و کنسرو بر می داشت همیشه یک کاغذ و مداد در جیبش داشت که نتیجه شناسایی را یادداشت می کرد پیش فرمانده که می رفت اول یک نارنجک سهم خودش از غنایم را بر می داشت بعد بقیه را به فرمانده می داد. زیر رگبار گلوله بهنام سر می رسید همه عصبانی می شدند که تو آخر اینجا چکار می کنی برو تو سنگر... بهنام کاری با ناراحتی بقیه نداشت کاسه آب را تا کنار لب هر کدام بالا می برد تا بچه ها گلویی تازه کنند. خمپاره ها امان شهر را بریده بودند و درگیری در خیابان آرش شدت گرفته بود مثل همیشه بهنام سر رسید اما نارحتی بچه ها دیگر تاثیری نداشت او کار خودش را می کرد کنار مدرسه امیر معزی اوضاع خیلی سخت شده بود ناگهان بچه ها متوجه شدند که بهنام گوشه ای افتاده است و از سر و سینه اش خون می جوشید پیراهن آبی و چهار خونه بهنام غرق خون شده بود.
شیر بچه دلاور خوزستانی پر کشید...


مادر بهنام در بیان خاطره ای از این شهید آورده است: هنگام شروع جنگ تحمیلی بهنام ‪۱۳سال و هشت ماه داشت. بهنام را به مدرسه نبردم چرا که پدرش نمی گذاشت، او را به تعمیرگاه سپاه به همراه برادرش فرستادم تا کاری یاد بگیرد، در ایامجنگ می گفت: مادر دلم می خواهد بروم پیش امام حسین(ع) و بدانم که چگونه شهید شده! بهنام آرزوی شهادت در دلش شعله ور بود، او به من کاغذی نشان داد که درباره غسل شهادت در آن نوشته بود و گفت: مامان مرا غسل شهادت بده زیرا می خواهم شهید شوم، تو هم از خرمشهر برو، اینجا نمان می ترسم عراقی ها اسیرت کنند.

یکی ازهمرزمانش برایم تعریف کرد که در آخرین روزهای مقاومت در خرمشهر،28مهر ماه در خیابان آرش ترکشی خورد و شهید شد.

مداحان نوجوان عاشورائی(مجمع نوجوانان عاشورائی)



به ترتیب ایستاده از راست به چپ: سعید حسنعلی پور, حاج کمال مومنی, امیر حسین عزیزی, حسین مومنی,مهران بشیری, رضا حسن زاده, امیر حسین مومنی, مهدی ذاکری, محمد مومنی, مهدی کریمیان
تصاویر پائین از راست به چپ: مهدی یکدله پور و علی مومنی

و اما دلها بسوزد ...

اخیرا برخی شبکه های اجتماعی تصویر سر بریده یک نوجوان 16 ساله را منتشر کردند که یک وهابی تکفیری در حالی که سر این نوجوان را در دست دارد با آن عکس یادگاری گرفته است. این نوجوان شیعه در حالی که سربند «رقیة بنت الحسین(ع)» به سر بسته توسط این مزدوران به شهادت رسیده است.
در حالی که در نهمین روز از ماه محرم الحرام، دلدادگان اباعبدالله الحسین(ع)، در سراسر کشورهای اسلامی، آیین‌های سوگواری سیدالشهداء را با شور و عشق خاصی برپا کردند و اشک ماتم ریختند اما در سوریه یک نوجوان شیعه به جرم سوگواری ذبح شد!

تروریست‌های سوریه که به دنبال شکست‌های پیاپی از ارتش سوریه و ناکامی در عملیات‌های طراحی شده در اکثر مناطق و استان‌های سوریه، برای بالا بردن روحیه افراد خود دست به هر جنایتی می‌زنند نوجوان 16 ساله ای را در به طرز فجیعی به شهادت رساندند.

ساعاتی پیش برخی شبکه های اجتماعی تصویر سر بریده یک نوجوان 16 ساله را منتشر کردند که یک وهابی تکفیری در حالی که سر این نوجوان را در دست دارد با آن عکس یادگاری گرفته است. این نوجوان شیعه در حالی که سربند «رقیة بنت الحسین(ع)» به سر بسته توسط این مزدوران به شهادت رسیده است.

خبرگزاری ابنا از انتشار این تصاویر پوزش می طلبد ولی برای روشن شدن افکار عمومی که مردم مظلوم سوریه با چه جانورانی مواجه هستند ناچار از انتشار آنهاست.

تروریست‌های سوریه با تحریف هنجارها و ارزش ها، دست به ددمنشانه ترین جنایات علیه غیرنظامیان زده اند و نکته قابل تامل، انتشار این تصاویر توسط اعضای این گروه است.

این صحنه ها بوضوح نشان می دهد کسانی که در سوریه می جنگند، حیواناتی در پوشش انسان هستند که هدفشان کشتن افراد غیرنظامی و نابودی شهرها و روستاهاست.

به گزارش جهان به نقل از فارس، در مراسم چهلمین روز درگذشت مادر شهیدان حسین و اصغر ایرلو که با عنوان سنگ صبور برگزار شد، میزبان حضور سرزده سردار حاج قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس بود. حاج قاسم طبق معمول سرپا ایستاد و سخنرانی کرد. در ابتدای اظهارات کاملاً استراتژیک خود، از ایدئولوژی با عنوان هژمونی برتر در مقابل قدرت‌های نظامی و اقتصادی یاد کرد و گفت که جنگ۳۳ روزه، مصداق غلبه ایدئولوژی بر تکنولوژی بود.

حاج قاسم در بیان مصداق و مثال عینی درباره قدرت ایدئولوژی مبتنی بر وحی خاطره‌‌ای گفت که بغض گلویش خود و حاضرین در مراسم را گرفت.

«نوجوان ۱۷ ساله که اخیراً(در سوریه) شهید شد، به مادرش می‌گوید، با توجه به خوابی که دیده‌ام این آخرین ناهاری است که باهم می‌خوریم، مادر اجازه تعریف خواب را نمی دهد. برای دوستانش اینگونه تعریف کرده بود. ۲ شب است که خواب می‌بینم که روی سینه‌ام نشسته‌اند تا سرم از تنم جدا کن، فریاد می‌زنم و آنوقت است که امام حسین(ع) می‌آید و می‌گوید، نترس درد، ندارد... را... بریدند، درد نداشت.»


قدیمی ترین عکس کربلا

 

 

گفته می شود این عکس قدیمی ترین عکس حرم مطهر امام حسین (علیه السلام) در 200 سال قبل می باشد . البته برخی سایت ها این عکس را متعلق به حرم حربن یزید ریاحی از شهدای کربلا نامیده اند که به نظر می رسد صحیح نباشد و در حقیقت عکس حرم مطهر حضرت سید الشهدا علیه السلام می باشد.